مرکّب از: بی + عاقبت، بی فرجام. نافرجام. آنچه سرانجامش نیکو نبود و ببدی انجامد. (ناظم الاطباء) : پاداش کردار نامحمود این بدکردار بی عاقبت چیست ؟ (سندبادنامه ص 230)، اما دستوران بی عاقبت، ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند. (سندبادنامه ص 134)، و رجوع به عاقبت شود
مُرَکَّب اَز: بی + عاقبت، بی فرجام. نافرجام. آنچه سرانجامش نیکو نبود و ببدی انجامد. (ناظم الاطباء) : پاداش کردار نامحمود این بدکردار بی عاقبت چیست ؟ (سندبادنامه ص 230)، اما دستوران بی عاقبت، ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند. (سندبادنامه ص 134)، و رجوع به عاقبت شود
مرکّب از: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه. کسایی. در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. با طاقت و هوشیم ما و او خود بی طاقت و بی هوش و بی توان. ناصرخسرو. گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف میکشم نفس و میکشم بارت. سعدی. خداوندان نعمت میتوانند که درویشان بی طاقت برانند. سعدی. چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زاد خویش. سعدی. رجوع به طاقت شود. - بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)، - بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،
مُرَکَّب اَز: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه. کسایی. در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. با طاقت و هوشیم ما و او خود بی طاقت و بی هوش و بی توان. ناصرخسرو. گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف میکشم نفس و میکشم بارت. سعدی. خداوندان نعمت میتوانند که درویشان بی طاقت برانند. سعدی. چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زاد خویش. سعدی. رجوع به طاقت شود. - بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)، - بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،